بسم الله
خداوندا مراست به لطف تو امید
دلم را اذنت به این ورطه کشید
حکمت دل بستن و کندن، چیست؟
حاصل اینطور آشفته بودن، چیست؟
من که دلی دارم مسکین احساس
از تو هیچ دلبر نخواستم، سپاس
تو کز حال من و دل خبر داشتی
چرا باز بر دل مهر دلبر کاشتی
بارها خواستم که دل بگذارم به زیر
با خودم گفتم، حال رو ترک دنیا گیر
بارها راه جستم با اسخاره ز تو
هر بار مرا گفتی در همین ره رو
راهی که در آن عاشق نمی شوند
راهی که در آن عاشقت می کنند
بسم الله
به تکرار اسیر شده ام
دچار روزمرگی شده ام
روزمرگی من در حرف "ر" ساکن است
این روزها صبر سرمشق من است
چون، لحظه ها و روزهایم در تکرار مرده
چون، درد در همسایگی ام خانه گرفته
تتمه:
چون غم و درد هست، غمی نیست // بی دردی غم است، که درمانش نیست
((رو درد طلب که علتت بی دردیست // دردیست که هیچگونه درمانش نیست)) "ابوسعید ابوالخیر"