بسم الله
خداوندا مراست به لطف تو امید
دلم را اذنت به این ورطه کشید
حکمت دل بستن و کندن، چیست؟
حاصل اینطور آشفته بودن، چیست؟
من که دلی دارم مسکین احساس
از تو هیچ دلبر نخواستم، سپاس
تو کز حال من و دل خبر داشتی
چرا باز بر دل مهر دلبر کاشتی
بارها خواستم که دل بگذارم به زیر
با خودم گفتم، حال رو ترک دنیا گیر
بارها راه جستم با اسخاره ز تو
هر بار مرا گفتی در همین ره رو
راهی که در آن عاشق نمی شوند
راهی که در آن عاشقت می کنند
بسم الله
به تکرار اسیر شده ام
دچار روزمرگی شده ام
روزمرگی من در حرف "ر" ساکن است
این روزها صبر سرمشق من است
چون، لحظه ها و روزهایم در تکرار مرده
چون، درد در همسایگی ام خانه گرفته
تتمه:
چون غم و درد هست، غمی نیست // بی دردی غم است، که درمانش نیست
((رو درد طلب که علتت بی دردیست // دردیست که هیچگونه درمانش نیست)) "ابوسعید ابوالخیر"
بسم الله
یادمه استاد می گفت: "انسان برای نزدیک شدن به خدا ابتدا باید خود را بشناسد. تعلقات و توجهات به غیر از خداست که باعث می شود انسان خود را گم کند و از خود و خدا فاصله بگیرد و اسیر این کس و آن چیز شود."
.........................................................
میلاد: این روزا زیاد این حرفها رو تو ذهنم مرور می کنم. فکر که می کنم می بینم، منم خودم رو گم کردم و به قول استاد "اسیر این کس و آن چیز" شدم.
این روزا این بیت از شیخ بهایی رو هم زیاد با خودم تکرار می کنم:
یک دمک با خودآ، ببین چه کسی // از که دوری با که هم نفسی